آسمان ابی
دوستان بعلت بیشتر از 30000 حرف بودن قصیده حضرت خضر و حضرت الیاس (علیه السلام) با حضرت امیرالمومنین علی (علیه السلام) مابقی قصده را در ادامه مطلب بخوانید. *** هر روز می گذشت از این زیر پله ها *** او مُرد ودر کنار پدر زیر خاک رفت *** او پنج سال کرد پرستاری مریض *** این هم پسر، که بدرقه اش می کند به گور *** آینده بود و قصه ی بی مادریّ من *** می آمدم و کله ی من گیج و منگ بود *** باز آمدم به خانه، چه حالی! نگفتنی در این زمانه کسی بی قرار مولا نیست انیس خاطر مجنون خیال لیلا نیست چقر حیدر دوران ما غریبی تو میان خانه ماهم برای تو جا نیست اگر نیامده ای تا بحال حق داری برای آمدن تو دلی مهیا نیست ز بس که دغدغه نان و آب بسیار است دگر کسی ز دل و جان به یاد آقا نیست گذشت جمعه به جمعه نیامدی تو ولی مگر که مانده به راه تو چشم زهرا نیست.... انا لله و ان الیه راجعون ضایعه اسف بار و دلخراش زلزله مناطق اهر و ورزقان را به کلیه هموطنان عزیز خصوصا مردم غیور آذربایجان تسلیت عرض کرده و برای عزیزان از دست رفته طلب آمرزش و برای بازماندگان این واقعه جانسوز صبر وشکیبایی را از درگاه خداوند متعال در این ماه خدا خواستارم. چو بر بستی به روی من به کوی صبر رو کردم چو درمانم نبخشیدی به درد خویش خو کردم چرا رو در تو آرم من که خود را گم کنم در تو به خود باز آمدم نقش تو در خود جستجو کردم خیالت ساده دل تر بود و با ما ار تو یک رو تر من اینها هر دو با آیینه دل روبرو کردم فرودا ای عزیز دل که من از نقش غیر تو سرای دیده با اشک ندامت شست وشو کردم صفایی بود دیشسب با خیالت خلوت ما را ولی من باز پنهانی تورا هم آرزو کردم تو با اعیار پیش چشم من می در سبو کردی من از بیم شماتت کریه پنهان در گلو کردم ازین پس شهریارا ماغ و از مردم رمیدنها که پیوند خاطر با غزالی مشک بو کردم
شعر مادر (استاد شهریار)
این غم نامه را شهریار در از دست دادن مادرش سروده است روحشان شاد
ای وای مادرم
آهسته باز از بغل پله ها گذشت
در فکر آش و سبزی بیمار خویش بود
امّا گرفته دور و برش هاله ای سیاه
او مرده است و باز پرستار حال ماست
در زندگیّ ما همه جا وول می خورد
هر کُنج خانه صحنه ای از داستان اوست
در ختم خویش هم به سر کار خویش بود
بیچاره مادرم
آهسته تا بهم نزند خواب ناز ما
امروز هم گذشت
در باز و بسته شد
با پشت خم از این بغل کوچه می رود
چادر نماز فلفلی انداخته به سر
کفش چروک خورده و جوراب وصله دار
او فکر بچه هاست
هر جا شده هویج هم امروز می خرد
بیچاره پیرزن همه برف است کوچه ها
اقوامش آمدند پی سر سلامتی
یک ختم هم گرفته شد و پُر بَدَک نبود
بسیار تسلیت که به ما عرضه داشتند
لطف شما زیاد
اما ندای قلب به گوشم همیشه گفت:
این حرف ها برای تو مادر نمی شود.
در اشک و خون نشست و پسر را نجات داد
اما پسرچه کرد برای تو؟ هیچ، هیچ
تنها مریضخانه، به امّید دیگران
یک روز هم خبر: که بیا او تمام کرد.
در راه قُم به هر چه گذشتم عبوس بود
پیچید کوه و فحش به من داد و دور شد
صحرا همه خطوطِ کج و کوله و سیاه
طومار سرنوشت و خبرهای سهمگین
دریاچه هم به حال من از دور می گریست
تنها طواف دور ضریح و یکی نماز
یک اشک هم به سوره ی یاسین من چکید
مادر به خاک رفت.
یک قطره اشک مُزد همه ی زجرهای او
اما خلاص می شود از سرنوشت من
مادر بخواب، خوش
منزل مبارکت.
نا گاه ضجه ای که به هم زد سکوت مرگ
من می دویدم از وسط قبرها برون
او بود و سر به ناله برآورده از مغاک
خود را به ضعف از پی من باز می کشید
دیوانه و رمیده، دویدم به ایستگاه
خود را بهم فشرده خزیدم میان جمع
ترسان ز پشت شیشه ی در آخرین نگاه
باز آن سفیدپوش و همان کوشش و تلاش
چشمان نیمه باز:
از من جدا مشو.
انگار جیوه در دل من آب می کنند
پیچیده صحنه های زمین و زمان به هم
خاموش و خوفناک همه می گریختند
می گشت آسمان که بکوبد به مغز من
دنیا به پیش چشم گنهکار من سیاه
وز هر شکاف و رخنه ی ماشین غریو باد
یک ناله ی ضعیف هم از پی دوان دوان
می آمد و به مغز من آهسته می خلید:
تنها شدی پسر.
دیدم نشسته مثل همیشه کنار حوض
پیراهن پلید مرا باز شسته بود
انگار خنده کرد ولی دل شکسته بود:
بردی مرا به خاک سپردی و آمدی؟
تنها نمی گذارمت ای بینوا پسر
می خواستم به خنده درآیم به اشتباه
اما خیال بود
ای وای مادرم...
Design By : Pichak |