سفارش تبلیغ
صبا ویژن






















آسمان ابی

دوستان بعلت بیشتر از 30000 حرف بودن قصیده حضرت خضر و حضرت الیاس (علیه السلام) با حضرت امیرالمومنین علی (علیه السلام) مابقی قصده را در ادامه مطلب بخوانید.

بسر کوچه یکی طفل عرب من دیدم

 

طفل چون کرد نظر گفت بمن خضر سلام

 

باز برده ز سرم عقل و هم از هوش تمام

 

داد الیاس جوابش که ایا خضر نبی

 

هفت سال است که آن طفل چنین کرده بما

 

روزی آمد ته دریا و بمن یاری کرد

 

چند روزی به من غمزده دلداری کرد

 

پس از آن غیب شد و بنده ندانم که کجاست

 

یا بعرش است بفرش است همان سر خداست

 

اثری از قدو بالاش نمی یابم من

 

نظری از رخ زیباش نمی یابم من

 

الغرض همچو قضیه بمنم رخ داده

 

من ندانم بکجا رفته همان شهزاده

 

خضر نومید ز الیاس  بسد آن سرور

 

زارو حیران وسراسیمه بشد بار دگر

 

بار الها تو از این غصه مرا باز رهان

 

بار دیگر من محزون بهمان طفل رسان

 

گفت در دل برم تا بخورم آب حیات

 

گاه باشد که همان طفل بود در ظلمات

 

بر سر چشمه و هر غاری و هرکوه وکمر

 

بیشه وغروه ودره بنمود آنچه نظر

 

نه صدایی نه ندایی بشنید از آن طفل

 

هم به دندان لب حسرت بگزیدش بر طفل

 

بسکه گرد آمده بود صورت او پنهان بود

 

هم به خود حال پریشانی خود حیران بود

 

کام آن خشک بد از تشنگی اندر ظلما ت

 

گفت در دل بروم تا بخورم آب حیات

 

باز آمد لب آن چشمه نشست آن از پا

 

سرو رخ تازه نمود و بشد از نو احیا

 

سر ان چشمه گلی چید که تا بوش کند

 

کف خود زد به همان آب که تا نوش کند

 

ناگهان از ته آن چشمه صدایی بشنید

 

بعد از او باز پس از لحظه ندائی بشنید

 

که ایا خضر نبی جام بگیر از دستم

 

نوش کن ماء معین زانکه من از وی هستم

 

خضر چون کرد نظر صاحب آواز ندید

 

به خود آن لحظه کسی یاورو دمساز ندید

 

گفت ای صاحب آواز ایا نیک اختر

 

پس کجا جام که من آب خورم ایسرور

 

ناگهان دید که دستی بشد از آب برون

 

آن همانجام پر از آب گرفتی بعیان

 

جام بگرفت از آن دست از آن آب بخورد

 

پس دگرجام نداد او بهمراش ببرد

 

دگر اواز بر امد که ایا خضر نبی

 

آب خوردی جام بردن بود بهر چه چی

 

خضر گفتا که خدایا به من این هجر بسست

 

این صدا از ته این چشمه ندانم چه کسست

 

ای جوان رحم به حالم که زپا افتادم

 

بهرت ای طفل ببین من به کجا افتادم

 

به خدایی که تو را مرتبه ات داد  زیاد

 

به کریمی که ترا روز اذل نام نهاد

 

برسولی که بود از همه عالم بهتر

 

به محمد که بود نام خوشش پیغمبر

 

دهمت من قسم ای طفل بیا باور کن

 

تو بیا از ته این چشمه خودت ظاهر کن

 

چونکه دادش قسم آن لحظه برو ذات الیم

 

ناگهان گشت همان آب از ان چشمه دو نیم

 

نوری اول به ظهور آمد بعد از پس نور

 

روی آن طفل ازآن اب بیامد به ظهور

 

قدو بالاش همه خشک برون شد از آب

 

ناگهان گشت دل خضر بر آن طفل کباب

 

که ایا طفل حزین من به فدای تو شوم

 

من بقربان همه دردو بلای تو شوم

 

صدقا طفل که مرشد تویی اندر عالم

 

این زمان بهر خدا رحم نما بر حالم

 

تو بگو با من مسکین که کجا رفته بدی

 

بکجا بودی اندر ته آن چشمه شدی

 

گفت ای خضر بهمراه تو بودم همه جا

 

سخنانت بشنیدم همگی جا بر جا

 

گفت ای خضر مگو طفل که من طفل نیم

 

منم آجر بخدا بسته و از ذات ویم

 

منم آن کس که دو عالم بطفیلم بر پاست

 

در سما شمس و قمر ذره ازنور ماست

 

کعبه از مولد من قبله حاجات آمد

 

نورم از نور خدا وند بیک ذات آمد

 

آنکه بگرفت سر راه نبی من بودم

 

در سما دید چو شیر ازلی من بودم

 

من علیم که علی نام خدا میباشد

 

بتو هر لحظه علی راهنما میباشد

 

من علیم که سما تا بسمک چاکر ماست

 

درازل حضرت جبریل پیام آورماست

 

بوترابم که ایا خضر ترامن پدرم

 

حیدرو صفدرم و در دو جهان حیه درم

 

اسدالله ام و باشم اسد رهبانی

 

هم غضنفر بودم نام تو هم میدانی

 

گرکنی شرط ایا خضر تو با شیعه من

 

هرکه بینی که زده بر سر خود جقه ی من

 

آنکه از روی حقیقت تو نگهداری کن

 

از سر صدق تو با شیعه من یاری کن

 

مرقد شاه شهیدان ببغل من گیرم

 

کاندر ان گلشن فردوس برین من میرم

 

روز حشر که بپا شد غضب جباری

 

یا علی یک نظری کم به غریب لاری

 

باز از لطف ببخشای تو قهاری را

 

بانی و ساعی و هم مستمع و قاریرا


نوشته شده در پنج شنبه 91/12/10ساعت 5:9 عصر توسط میترابهار نظرات ( ) |


Design By : Pichak