آسمان ابی
و بازدلم گرفته...دلم به یاد روزهای تابستانی افتاده که دلم به پرواز با باد رویا سوار شده بود!تابستانی که برای اولین بارکسی را یافتم که همیشه با من بود گرچه درکنارم نبود!؟اما حالا این تابستان،مثل غریبه هایی که ازسلام کردن بهم ابا دارند دورازهم از کنارهم رد شدیم ؛ چه غریبانه لحظه ای خواهد بود؛دل کندن ازهم که به مانند جان را رها کردن به دنیا ابد است.!!! وچه سخت دقایقی خواهد شدوقتی سلام هم را با سری اباشته ازغرورازیاد برده دوران جواب میدهیم ...وچه خوب روزی خواهیم داشت وقتی صدایمان نویدمحبت میانمان دهد.... وچه شور انگیز است که دوباره دستانمان گرمای تابستان را دوباره حس کند و برای رهایی ازاین داغ محبت برسینه مان فشرده کنیم...واما چه کنیم لحظات هیچ وقت به نفع ما نخواهدگذشت تنها این روزها در آرزوهایمان نقش خواهد بست....... قطعه ای بلیغ وناب،جاودان سروده ای به رنگ عشق و آفتاب، بهترین ترانه ای که گوش آسمان شنفت جان من نثارشان؛ آفتاب شعر من هماره سایه سارشان.... آقا بیا بخاطر باران ظهور کن ما را از این هوای سراسیمه دورکن وقتی برای بدرقه عشق می روی از کوچه های خسته ما هم عبور کن... آقا بیا به خاطره باران ظهور کن مارا از این هوای سراسیمه دور کن وقتی برای بدرقه کوچه های عشق می روی از کوچه های خسته ما هم عبور کن...
Design By : Pichak |